۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

اگر مشاهیر جهان در زمان صدر اسلام بودند . . .

l

اگر مشاهیر جهان در زمان صدر اسلام بودند . . .

اُپرا وینفری : از فردای روز عروسی شروع شد، اول فقط در حد پول تو جیبی بود، اما کم کم هرچی داشتم رو صرف امور تبلیغات و بعد هم جهــاد خرج کرد. می گه دارم یه بیزینس می زنم که اگر بگیره نون خودمون و صد نسل بعد از خودمون تو روغنه. اون مدتی هم که تو شعب ابی طالب اردو زده بودیم گیر داده بود بیا واسه دختر بچه ها یه دیزنی لند بزن!

چند روز پیش یه خانمی همسن و سال خودم به از کنارم رد شد کلی متلک بارم کرد. میگفت اسمش خدیجه اس. شاکی بود که چرا خواستگار من رو رو هوا زدی؟ فکر می کنی عاشق چشم و ابرو ته؟ گفتم درسته پیرم اما محمد امین قول داده جز من به زن دیگه ای فکر نکنه!

پاواراتی : وقت و بی وقت ازم می خوان رو دیوار، بالای مناره بخونم. که همیشه هم یه متنه. به خصوص صبحها که شرمنده میشم ملت رو بیدار کنم. دیروز یه آقای سیاهی اومده بود می گفت : تو رورورو خـ خـ دا بزززار یـ یـ ه بار هم ممن بخ خ خونم! فکر کنم می خواد بعدا مسجد صدا و سیما به نامش بشه!

هیتلر : به علی گفتم تو در خیبر رو باز کن باقیش با من، تا قبل غروب آفتاب یه یهودی زنده نمی مونه. طرح سوزوندن رو ارائه دادم که میگن حال نمیده. گردن زدن بهتره. در مجموع از کارها و ایده هام خیلی استقبال می کنن. میگن بجای این سبیل مسخره اگه یه ریش انبوه اسلامی بگذاری یه دعای ویژه به نامت ثبت می کنیم هر شنبه شب ملت مجبور باشن بخونن.

مگان فاکس : خیلی دلم میخواست بزرگ که شدم هنرپیشه حالیوود بشم. اما این خوشگلی کار دصتم داد و از شش سالگی اومدم تو آقوش اسلام و افتادم به شوهر داری. به دوستم عایشه هسودی می کنم که می تونه بازم اروسک بازی کنه. میگه شانس آوردم جای تو نیصتم! پیامبر میگه یه کاری میکنم بعد از من مال کسی نشی. خدا کنه اون موغع بتونم برم باظی کنم! (ببخشید اگر غلت داشت، وقط نشد برم مدرسه)

استیون اسپیلبرگ : دو – سه بار از ایده هام برای محمد گفتم خیلی خوشش اومد، حالا هر جایی می شینه از سفر به آسمون و جبرئیل نامرئی حرف میزنه. عجب غلطی کردما! یه قرارداد باهاش بستم که البته جلوه های ویژه اش کمی سنگینه. قراره کاری کنم ماه با یه اشاره نصف بشه.

هیو هفنر : دارم چاپ صدم حلیة المتقین رو منتشر می کنم. استقبال مسلمین از این کتاب حرف نداره. تصمیم دارم مصورش کنم و اگر حدیث بهم برسونن بصورت ماهانه منتشرش کنم، اسمش رو هم بگذارم : بازیچه مرد!(PlayBoy)

سنمار : ما رو از ایران کشوندن اینجا که یه ساختمون مربعی سیاه براشون بازسازی کنیم که جاذبه توریستی بشه. می تونم چیزی بسازم که مردم هفتاد بار دورش بچرخن و کیف کنن. اما می گن یه کاری می کنیم نتونی نمونه دیگه ای واسه کسی بسازی، یه کم به قضیه مشکوکم . . .

میکل آنژ : مجسمه هام رو که به عنوان بُت پودر کردن هیچ، چیزی نمونده بود خودم رو هم به عنوان مشرک گردن بزنن. چاره ای نیست، هنر رو گذاشتم کنار و گوشه میدون مدینه خرما می فروشم. نمی دونم هزار سال دیگه کسی یه خرما فروش بی هنر رو یاد می کنه یا نه؟

دیوید بکام : مدام نامه هایی از آقای به اسم قمر بنی هاشم میگیرم که تهدید به اسید پاشی می کنه. اینجا همه من رو زید صدا می کنن. یه آقای امروز تو کوچه دنبالم افتاده بود و مدام حدیث شرایط لواط مستحبی رو برام می خوند و گیر داده بود که من غلمــان بهشتی هستم!اصلا دلم نمی خواد فکر کنم به من نظر داشته L

شکسپیر : یه کتاب گرفتم برای ویراستاری به اسم کتاب آسمانی، نویسنده خدا! متنش خیلی ضعیفه، اگر بخوام میرایش کنم کلش باید عوض بشه. پیشنهاد دادم اجازه بدن دو – سه داستان عشقی زیبا توش بنویسم که همه شیفته خوندنش بشن، اما گفتن نویسنده قبول نکرد.

مارکو پولو : امروز از خاطرات سفرهام تعریف میکردم، هرچی میگم بابا، چین! اینا میگن : سین! حالا این مهم نیست، اما باور نمی کنن گیلاس میوه است، برف وجود دارد و فیل حیوان نجیبی است!

1 نظرات:

جیران گفت...

من خیلی دوس داشتم :9
استیون اسپیلبرگف میکل آنژ و مارکوپولو خیلی خوب بود :)

 
Header Image from Bangbouh @ Flickr