۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

آقای شریفی نیا، تو همانی که "پسری به رنگ شب" را نوشتی ؟



آقای محمدرضا شریفی نیا سلام!

در کودکي کتابي خواندم به نام " پسري به رنگ شب"، کتابي بود ظاهرا ویژه کودکان و تصويري، که فقط از سه رنگ تشکیل می شد :
سياه و سفيد و البته سرخ!، نويسنده و تصويرگر و اگر يادم باشد همه کاره : محمدرضا شريفي نيا ، چاپ سال 1356. زمانی که ظاهرا محمد رضای «شریعتی خوان» 22 ساله و من فقط یک کودک بودم. چه بهتر که هرچه در آرشيوم گشتم نيافتمش تا داغ دلم تازه نشود.
کتابي که براي من ِکودک نه بزبز قندي داشت نه سيندرلا. داستان هم نبود، حکايت بچه هاي سياه پوستي بود به رنگ شب، با دلهايي به رنگ روز که اسير ظلم مردماني به رنگ روز، اما با دلي به رنگ شب بودند. کتاب شيريني نبود، اما بارها ورق زدم تا با تلخي زندگی کنار آدمهاي سياه آشنا شوم. براي من آن کتاب شد دروازه ورود به دنياي آدم بزرگهايي که بد و خوبشان با رنگ ظاهرشان فرق مي کند.
ايام گذشت و من شدم بچه دوران جنگ، نوجوان سازندگي و جوان اصلاحات، آن کتاب هم شد پر فروش ترين کتاب کودک 30 سال اخير و شما، مرد راوي قصه روشن گري من، کسي که مرا با آدمهاي سياه دل و سياه رو و آدمهاي خونين دل رو سفيد رو آشنا کرده بود، شد بازيگر نقشهاي سفيد و سياه.
جوان روايت گر "پسری به رنگ شب"، که قصه آدمهاي سياه و سفيد را برايم گفتي، امروز خودت جزو خود آدمهاي دل سياه شدي. امروز من همان پسري به رنگ شب هستم؛ دولتي که تو در مراسم تاجگذاري اش حاضر بودي، روزگار من را سياه کرده، چشم مادرم را سرخ. اما من از همان کتابي که خودت نوشته بودي، آموختم که مي توان در روزگار سياه، روحي سفيد و پاک داشت. افسوس که خودت نياموختي.
با ده نمکی بودنت را بخشیدم، اما با احمدی نژاد و خامنه ای بودنت را چه کنم؟ تو هم مثل من حق انتخاب داشته ای، هرچند که چون هنرمند و باهوش می شناختمت بعید است احمدی نژاد را گزیده باشی، اما برای دیدن جنایتها و کشتارها و بی رحمی های کودتاچی، نیاز به هوش و ذکاوت چندانی نبود.

ارادتمند سابق
پسری به رنگ شب

7 نظرات:

ناشناس گفت...

هميشه واسه يه جمعي حرف زدن سخته ! هميشه اول بودن و اول از همه يه صحبتي رو آغاز كزدن سخته ! هميشه آغاز سخت بوده و هست ! هميشه ... !
اما گفتن از اين حرفها و اونم اين حرفهايي كه توي اين نزديك به 2 ماهه دلِ منو ميليونها ايرانيِ آزاد انديش رو به درد مياره و آورده اينه كه حتي نفس كشيدن تويي اين خفقان از همه چي سخت تره ديگه چه برسه به هزار كارِ ديگه ... ! برادرِ من كه كه به رنگ شبي منم با تو همدردم اما منو تو ظاهري به رنگ شب داريم ولي باطني سفيد تر از هر سفيدي داريم ...
ارادتمند تو و همهء ايرانيهاي آزاده و آزاد انديش (( باران ))

ناشناس گفت...

واقعا آقاي شريفي نيا با شكستن دل هوادارانش ، مي خواهد چه چيزي بدست آورد؟
باور كنيد هنوز گيجم و نمي توانم باور كنم كه آن همه علاقه و ارادت به به يك هنرمند و نويسنده در عرض يك روز و شايد در عرض چند دقيقه به نفرتي عميق تبديل شود . آخر چگونه توانست از كنار اجساد به خون غلطيده جوانان ايران و زجه هاي مادران داغدار بي تفوت بگذرد و در مجلسي كه بوي خون مي دهد زانوي تعظيم بر زمين بگذارد .
خدايا تو خود مار ا هدايت كن

ناشناس گفت...

واقعا آقاي شريفي نيا با شكستن دل هوادارانش ، مي خواهد چه چيزي بدست آورد؟
باور كنيد هنوز گيجم و نمي توانم باور كنم كه آن همه علاقه و ارادت به به يك هنرمند و نويسنده در عرض يك روز و شايد در عرض چند دقيقه به نفرتي عميق تبديل شود . آخر چگونه توانست از كنار اجساد به خون غلطيده جوانان ايران و زجه هاي مادران داغدار بي تفوت بگذرد و در مجلسي كه بوي خون مي دهد زانوي تعظيم بر زمين بگذارد .
خدايا تو خود مار ا هدايت كن

ناشناس گفت...

يه ضرب و مثل معروفي هست كه علي رغم سادگي و شايد به زعم بعضي ها مبتذل بودنش ، دقيقا مصداق اين ماجراست :
" كون سفيد و كون سياه موقع رد شدن از رودخانه معلوم مي شه "
....برات متاسم هنرمند سابق آقاي بي شرف نيا.

لطفا پيامهاي وبلاگت رو تو بالاترين بگذار تا همه ببنند چون مم عضو بالاترين نسيستم و نمي تونم اونجا پيام بگذارم.
ممنون از مطلب خوبت

ناشناس گفت...

ما زیاران چشم یاری داشتیم...

ناشناس گفت...

شاید زوری بوردنش بعید هم نیست از این حرومزاده ها

ناشناس گفت...

وای به روزی که بگندد نمک

 
Header Image from Bangbouh @ Flickr